من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا
قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص
روی انگشتر دریا
***
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غُصه های عاشقی رو
تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت
همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن
"حس عاشقی همینِ"
***
اومدی تو سرنوشتم
بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد
از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت
سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم
چشم به راهت لب دریا
***
دیگه رو خاک وجودم
نه گلی هست
نه درختی
لحظه های بی تو بودن
میگذره
اما به سختی
***
دل تنها و غریبم
داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن
باز سراغت و میگیره
میرسه روزی که دیگه
قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت
با تو، حکایتی دگراین دل ما بسر کند
شب سیاه قصه ، را هوای تو سحر کند
باور ما نمیشود ، در سر ما نمیرود
از گذر سینه ما یار دگر گذر کند
شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند
چاره کار ما تویی ،* یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر ، مرگ مگر اثر کند
مجرم آزاده منم ، تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تویی ، حکم سحر گاه تویی
با تو حکایتی دگر ، این دل ما بسر کند
شب سیاه قصه را ، هوای تو سحر کند
باور ما نمیشود ، در سر ما نمیرود
از گذر سینه ما یار دگر گذر کند
شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند
مقصد و مقصودم تویی ، عشقم و معبودم تویی
از تو حذر نمیکنم ، سایه مگر سفر کند
چاره کار ما تویی ،* یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر ، مرگ مگر اثر کند
من میگم منو شکستن
چشم فانوسم و بستن
تو میگی خدا بزرگه
ماهو میده به شب من
من میگم اخه دلم بود
اونکه افتاده به خاکه
تو میگی سرت سلامت
اینه ها زلال و پاکه
اینه ها زلال و پاکه
اینکه فاصله ها رو
نمیشه با گریه پر کرد
یکیمون بهار سرخوش
یکیمون پاییزه پر درد
من میگم فاصله مرگه
بین دستای تو تا من
تو میگی زندگی اینه
حاصل عشق تو با من
من میگم حالا بسوزم
یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره
من که چیزی نمیبازم
من میگم اینجا رو باختی
عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود
تو یک برگی توی این باد
من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا
قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص
روی انگشتر دریا
***
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غُصه های عاشقی رو
تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت
همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن
"حس عاشقی همینِ"
***
اومدی تو سرنوشتم
بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد
از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت
سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم
چشم به راهت لب دریا
***
دیگه رو خاک وجودم
نه گلی هست
نه درختی
لحظه های بی تو بودن
میگذره
اما به سختی
***
دل تنها و قریبم
داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن
باز سراغت و میگیره
میرسه روزی که دیگه
غعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت
باز یه گوشه ای می مونم
میرم از شهر تو با یه کوله بار از خاطره
دل من مونده پیشت گرچه پاهام مسافره
می گذره همراه جاده یاد تو از تو خیالم
توی راه دریغ از ابری که بباره باز به حالم
توی هر گوشه ی این شهر دارم از عشق تو یادی
می سوزونه منو یاد دلی که به من ندادی
راه می افتم بی هدف مقصد راه و نمی دونم
کاش می شد اروم بگیرم ولی افسوس نمی تونم
تا یه قاصدک تو جاده که بشه هم سفر من
من یه قصه ام که جداییت شده فصل اخر من
می رم و گم میشم اخر تو غروب دشت غربت
نمی تونم که بمونم توی شهر بی محبت
توی هر گوشه ی این شهر دارم از عشق تو یادی
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیز پر دشت های استغنا
اسیر پنجه تقدیر میشود گاهی
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
صدای زمزمه عاشقان ازادی
فغان ناله شب گیر میشود گاهی
نگاه مردم بیگانه در دل غربت
به چشم خسته من تیر میشود گاهی
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
مبر زموی سپیدم به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگرچه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
بگیر دست مرا اشنای درد بگیر
مگو چنین و چنان دیر میشود گاهی
به سوی خویش می کشد مرا چه خوب و چه خاک
محبت است که زنجیر میشود گاهی
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
مبر زموی سپیدم به عمر دراز
جوان زحادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمیرسد فریاد
کلام حق دم شمشیر میشود گاهی
٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
چه بنویسم از که بنویسم از دردی که مثل خوره جانم را میخورد بگویم یا ...