کجائید ای شهیدان خدائی...

شهیدان بیوگرافی

کجائید ای شهیدان خدائی...

شهیدان بیوگرافی

۲باره

من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا
قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص
روی انگشتر دریا
***
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غُصه های عاشقی رو
تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت
همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن
"حس عاشقی همینِ"
***
اومدی تو سرنوشتم
بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد
از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت
سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم
چشم به راهت لب دریا
***
دیگه رو خاک وجودم
نه گلی هست
نه درختی
لحظه های بی تو بودن
میگذره
اما به سختی
***
دل تنها و غریبم
داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن
باز سراغت و میگیره
میرسه روزی که دیگه
قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت

باز یه گوشه ای می مونم

قصه منو غم تو


قصه منو غم تو
قصه گل و تگرگه
ترس بی تو زنده بودن
ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن
باید از بودن گذشتن
سر به بیداری گرفته
ذهن خواب آلوده من

همیشه میون قاب خالی درهای بسته
طرح اندام قشنگت
پاک و رویایی نشسته
کاش میشد چشام ببینن
طرح اندام تو داره
زنده میشه جون میگیره
پا توی اتاق میزاره

کاش میشد صدای پاهات
بپیچه تو گوش دالون
طرف دالون بگرده
سر آفتاب گردونامون
کاش میشد دوباره باغچه
پر گلهای تو باشه
غنچه سفید مریم
با نوازش تو واشه

کاش میشد اما نمیشه
نمیشه بیای دوباره
نمیشه دستات تو گلدون
گلای مریم بزاره
کاش میشد اما نمیشه
این مرام روزگاره
رفتنت همیشگی بود
دیگه برگشتن نداره

حکایتی دگر

با تو، حکایتی دگراین دل ما بسر کند
شب سیاه قصه ، را هوای تو سحر کند
باور ما نمیشود ، در سر ما نمیرود
از گذر سینه ما یار دگر گذر کند
شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند
چاره کار ما تویی ،* یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر ، مرگ مگر اثر کند
مجرم آزاده منم ، تن به جزا داده منم
قاضی درگاه تویی ، حکم سحر گاه تویی

با تو حکایتی دگر ، این دل ما بسر کند
شب سیاه قصه را ، هوای تو سحر کند
باور ما نمیشود ، در سر ما نمیرود
از گذر سینه ما یار دگر گذر کند
شکوه بسی شنیده ام از دل درد کشیده ام
کور شوم جز تو اگر زمزمه ای دگر کند
مقصد و مقصودم تویی ، عشقم و معبودم تویی
از تو حذر نمیکنم ، سایه مگر سفر کند
چاره کار ما تویی ،* یاور و یار ما تویی
توبه نمیکند اثر ، مرگ مگر اثر کند

من میگم

من میگم منو شکستن


چشم فانوسم و بستن



تو میگی خدا بزرگه



ماهو میده به شب من


من میگم اخه دلم بود



اونکه افتاده به خاکه



تو میگی سرت سلامت



اینه ها زلال و پاکه



اینه ها زلال و پاکه



اینکه فاصله ها رو



نمیشه با گریه پر کرد



یکیمون بهار سرخوش



یکیمون پاییزه پر درد



من میگم فاصله مرگه



بین دستای تو تا من



تو میگی زندگی اینه



حاصل عشق تو با من



من میگم حالا بسوزم



یا که با غصه بسازم



تو میگی فرقی نداره



من که چیزی نمیبازم



من میگم اینجا رو باختی



عمری که رفته نمیاد

تو میگی قصه همین بود



تو یک برگی توی این باد

بارون امشب

بارون امشب توی ایوون
مثل آزادی تو زندون

بی صفا بی تحرک بی ریا بود
توی زندون میکنه جون

مرد با همت میدون
توی فکر رای فرجام امیره

بی سرانجام ،نداره حتی رفیقی
که بگه دردشو

درد دیدن و نگفتن
بی سرانجام توی فکر آسمونه

که بباره
بلکه تو قطره ی بارون

بتونه اشک خدا رو هم ببینه

نمی دونه حتی اشک هم

دیگه فایده ای نداره

مگذار


مگذار که یاد ما را طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هر آنکه از دیده رود
این حقیقت است که از دل برود هر آنکه از دیده رود

بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده

تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دلها دلگیر نشده
تا هنوز فاصله*مون جوونه و پیر نشده
آخه شبها جای خواب تو چشام دریای آبه
ساعت دیواری از وقتی که رفتی توی خوابه
هنوزم عکس من و تو روی دیوار توی قابه
نامه*ای که گفته بودی من نخوندم هنوزم لای کتابه

بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده

تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دلها دلگیر نشده
تا هنوز فاصله*مون جوونه و پیر نشده
آخه شبها جای خواب تو چشام دریای آبه
ساعت دیواری از وقتی که رفتی توی خوابه
هنوزم عکس من و تو روی دیوار توی قابه
نامه*ای که گفته بودی من نخوندم هنوزم لای کتابه

بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
.

اون روزا

اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم
عشقی و دلبری داشتیم

اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم
عشقی و دلبری داشتیم

کسی آمد که حرف عشق را با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای توفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش
از دور پیدا نیست
یک عمری راه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شباشو بی ستاره
دل ما رفته مهمانی
به یک دریای طوفانی

باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

جزیره

من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا
قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص
روی انگشتر دریا
***
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غُصه های عاشقی رو
تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت
همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن
"حس عاشقی همینِ"
***
اومدی تو سرنوشتم
بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد
از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت
سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم
چشم به راهت لب دریا
***
دیگه رو خاک وجودم
نه گلی هست
نه درختی
لحظه های بی تو بودن
میگذره
اما به سختی
***
دل تنها و قریبم
داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن
باز سراغت و میگیره
میرسه روزی که دیگه
غعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت
باز یه گوشه ای می مونم

چشمای منتظر


چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره ی باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده

چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک وساده
پنجره ی باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده

تو ذهن کوچه های آشنایی
پر شده از پاییز تن طلائی
تو نیستی و وجودم و گرفته
شاخهء خشک پیچک تنهایی

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جزءاون چیزی نمونده

میرم از شهر






میرم از شهر تو با یه کوله بار از خاطره

دل من مونده پیشت گرچه پاهام مسافره

می گذره همراه جاده یاد تو از تو خیالم

توی راه دریغ از ابری که بباره باز به حالم

توی هر گوشه ی این شهر دارم از عشق تو یادی

می سوزونه منو یاد دلی که به من ندادی

راه می افتم بی هدف مقصد راه و نمی دونم

کاش می شد اروم بگیرم ولی افسوس نمی تونم

تا یه قاصدک تو جاده که بشه هم سفر من

من یه قصه ام که جداییت شده فصل اخر من

می رم و گم میشم اخر تو غروب دشت غربت

نمی تونم که بمونم توی شهر بی محبت

توی هر گوشه ی این شهر دارم از عشق تو یادی


می سوزونه من ویاد دلی که به من ندادی